عروس رفته
همه چیز به خوبی پیش میرفت که سیما خودش را رساند، …
خسته شدم
چهار سال است که به تنهایی و بیخبر از همسرش، فرزندشان …
خداحافظ
سالهای عذاب حلیمه تمام شده بود او تصمیم گرفته بود همه …
جمشید مرد
هنوز یک ماه از طلاقشان نگذشته که جمشید میمیرد و حالا …
بدون من
سهیلا در دوراهی مانده تا بین رفتن به کانادا با همسرش …
مجنون
همه چیز قرار بود برایش رویایی باشد اما اشتباه کرده بود …
طفل معصوم
اشک از چشمان عطیه سرازیر شد، دلش برای طفلی که در …
حق من
سودابه خسته بود از وعدههای همسرش که هیچ وقت عملی نشده …
خود کرده
خودش به خواستگاری شوهرش رفته بودو حالا دیگر نمیخواست به این …
برگ های زرد پاییزی
عشق چشمانش را کور کرده بود و کم مانده بود سر …
سنگ دل
سودابه غمگین بود احساس میکرد ایرج عواطف او را به سخره …
شیدا
شیدا انقدر مجلس خواستگاری به خودش دیده بود تا بفهمد چه …